نرگسنرگس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
نسترننسترن، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

گلهای باغ زندگیمون

آخرین پست سال 93

        السلام علیک  ایتها الصدیقه الشهیده  فاطمه الزهرا نوروز که قابلی ندارد بی بی                                 هر سال منم عبد عطایت مادر                        خوشبخت شدم ذیل دعایت  مادر نوروز که قابلی ندارد بی بی                     &n...
24 اسفند 1393

مسافرت

سلام خدمت دو دسته گل خودم و خدمت همه دوستان اومدم از سفر کوتاهمون به دیلم و گناوه بنویسم. روز چهارشنبه بعد از ظهر هفته گذشته حرکت کردیم به سمت بندر دیلم شب ساعت نه و نیم دیلم بودیم و یه سوییتی پیدا کردیم و شب رو اونجا موندیم. خدا را شکر بچه ها ( نرگس و نسترن و عرفان ) خیلی خوب همکاری کردن و اصلا اذیت نشدیم. صبح روز پنج شنبه بعد از صرف صبحانه رفتیم کنار ساحل زیبای اونجا، برای نرگس که تازگی داشت خیلی جذاب بود . وقتی نرگس سه ماهش بود یه بار بوشهر رفته بودیم ولی نرگس تو خاطرش نیست ولی این دفه خیلی خوب خاطرات رو تو ذهنش ثبت کرده. بعد از اون رفتیم بازار و یه سری خرید انجام دادیم . خیلی خوب بود فکرش رو نمیکردم بعضی اجناس واقعا قیمت مناس...
20 اسفند 1393

سوراخ کردن گوش نسترن

سلاااام به نازگلای خودم ای خدا چطوری شکرت رو به جا بیارم به خاطر این نعمتای خوبی که بهمون دادی هر روز تو این فکرم که اینده دخترای گلم چی میشه هر روز به این فکر میکنم که این دو تا دختر معصوم و پاااک رو چطور همینطوری پاک و معصوم نگهداری کنم که امامشون ازشون راضی باشه خدایا خیلی حرف تو دلم هست فقط شکر شکر شکر هزار هزار هزار مرتبه ای خدای مهربون گلهامو به تو میسپارم آغاز ایام فاطمیه رو هم به همه عزیزان و به دخترای گلم تسلیت میگم ان شاالله همیشه توی زندگی حضرت زهرا رو سرمشق زندگیتون قرار بدین.                 ...
13 اسفند 1393

تولد نسترن

عزیزای دلم پنجشنبه شب یه جشن کوچولو در کنار خانواده هامون براتون گرفتیم. که خیییلی بهتون خوش گذشت . ما هم هدفمون همین بود که به شما خوش بگذره و خاطره اش تو ذهنتون بمونه. از اون شب هر روز نرگسی مامان میگه بازم تولد بگیریم میگم ایشالا یه سال دیگه بزرگتر بشی بازم برات تولد میگیریم میگه نهههه همین حالااا فقط یه اتفاق اون روز افتاد ... من و عمع شیوا دختر عمه زهرا داشتیم ژله ها رو آماده میکردیم و شما هم مشغول بازی  بودین یهو عمه شیوا رفت توی هال و جیغ زد که خیلی همگی ترسیدیم رفتم دیدم پیشونی امیرمهدی خونی شده . امیرمهدی شیطون سریع داشته می دوید که سرش محکم میخوره به در هال و پیشونیش شکاف برداشت .خیلی ترسیسدیم که نکنه شکسته باشه...
5 اسفند 1393
1